تاربام، گذرگاه سکون به قلم مریم دولتیاری
پارت چهل و دوم
زمان ارسال : ۳۵۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
مکث کوتاهی کرد و درمانده پیشانیاش را فشرد.
- خوبم خاله بگو نگران نباشه، نیم ساعت دیگه خونهم... چی؟ کی اونجاست؟...
و صدایش به نوعی غم و امشئزاز آمیخته شد.
- خب میتونی بهش بگی بره، مجبور نیست منتظر من بمونه... مگه براش مهمه؟... نه... خاله... خاله نه، من عصبانی نیستم... ولشرمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
اسرا
00بایدبپرسن باتلفن حرف نزدواینکه عالیه که شهری درست کردیدکه میدان خیابان کوچه و.......همش ازخیالت شماست